امروز، نشانه ـ معناشناسی، حوزههایی فراتر از نشانهشناسی کلاسیک و ساختگرا را در بر میگیرد. یکی از این حوزهها، اشکال روایی گفتمان است که در قالب نظامهای گفتمانی آشکار میشود و در آن، نشانهها، ویژگیِ نشانهپذیری مجدد مییابند و از نشانههای معمول، قاموسی و کلیشهای با کارکردهای رایج و تکراری به عرصۀ نشانههای نامعمول و نو وارد میشوند و ابعاد ارزشی و زیباییشناختی مییابند و ساحتی سرشار از پویایی و سیالیتی را تجربه میکنند که به شکلی طبیعی گفتمان و نتایجِ مترتب بر آن را میسازند. با تأمل در برخی قصص قرآنی میتوان دریافت که این متون به صورت پنهان و آشکار دربردارندۀ اغلب این نظامهای گفتمانی است؛ نظامهای گفتمانی چون تجویزی، القایی یا تعاملیشناختی، تنشی و رخدادی. این پژوهش با تحلیل قصۀ یوسف از این دیدگاه به توصیف و تبیین انواع نظامهای گفتمانی در این قصه میپردازد و به نتایج قابل توجهی دست مییازد که بر تعالی ساختار و معنای قصۀ یوسف تأکید دوباره میکند. در این جستار هرگز در صدد آن نیستیم که ارزش قصۀ یوسف و یا قصص قرآن را به سبب دارا بودن این نظامهای گفتمانی بدانیم، بلکه با قبول تعالی همهجانبۀ این قصص برآنیم که این بعد از نظامهای گفتمانی را در ساختار و محتوای آنان آشکار سازیم و به سخنی دیگر در صدد توصیف این نظامها در سطح و عمق این قصه هستیم تا از این رهگذر یکی دیگر از ابعاد ارزشمند قصههای قرآنی تبیین و اثبات شود. روش تحقیق به شیوۀ تحلیل محتوا و بر اساس نظریههای نشانه ـ معناشناسی است که در آرای افرادی چون گرمس در سالهای اخیر مطرح شده است.